شکلات کاکائویی

سلام
نوشتن مثل شکلات کاکائویی برای من شیرین و جذابه. این شکلات رو به شما تقدیم می کنم و امیدوارم ازش لذت و استفاده ببرید.

۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیدمهدی شاهچراغ» ثبت شده است

سلام

گرچه سال 1393 با درایت مقام معظم رهبری سال «اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی» نامگذاری شد، اما تاکنون شاهد تغییرات عمده در تصمیم ­گیری­های نظام به سمت تحولات مورد نیاز در «جهادی» اقتصادی نبوده­ایم. قطعا یکی از مهمترین تغییرات باید اولویت­ گذاری و انتخاب هوشمندانه بین فعالیت­ها و سرمایه­گذاری­های صنعتیِ سازمان­های مختلف باشد. ادعای این نوشتار اینستکه صنایع فرهنگی یکی از این اولویت­ هاست. اما صنایع فرهنگی دامنه­ ی فعالیت­های وسیعی را شامل می­شود. لذا در این نوشتار به بحث و بررسی پیرامون وضعیت صنایع سرگرمی[1] که بخش اصلی از صنایع فرهنگی هستند پرداخته و نشان می­دهیم چگونه توجه ویژه به ارتقای صنعتیِ صنایع سرگرمی از سمت سازمان­های مربوط، باعث رشد سریع شاخص ­های مختلف اقتصادی خواهد شد.

این مقاله رو در سال 90 برای همایش اقتصاد فرهنگ نوشتم اما هیچ وقت چاپ نشد . با کمی تغییر در اینجا برای مطالعه دوستان قرار داده ام. به علت طولانی بودن در دو قسمت ارائه میشود . همچنین بخش های تخمین آماری این مقاله با کمک دوستم جناب آقای نوری انجام شده است .

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۳ ، ۲۳:۵۶
سیدمهدی شاهچراغ

سلام

یه بار با یکی از دوستان نزدیکم ، بحثم شد. حدود یک ماه با هم ناخوش بودیم. بعد از یک ماه ، یه بار به هم دیگه اتفاقی یه جایی برخورد کردیم و دوباره احساس دوستی مون گل کرد. اون شب ، توی خوابگاه وقتی نشسته بودم روی تخت خودم دوستم اومد کنارم نشست و یه کاغذ به من داد که توش یه شعری نوشته بود . این شعر بعدهابه یکی از زیباترین اشعار زندگی ام تبدیل شد که هنگام دل تنگی هام اون رو زمزمه میکنم. شعری است از سعدی که آقای شجریان هم با آواز خوش خودش خونده :

خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی   چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی   چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی   شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست می‌گرفتم   نه عجب که خوبرویان بکنند بی‌وفایی
تو جفای خود بکردی و نه من نمی‌توانم   که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی
چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان   تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشایی
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم   دگری نمی‌شناسم تو ببر که آشنایی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت   برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
تو که گفته‌ای تأمل نکنم جمال خوبان   بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی
در چشم بامدادان به بهشت برگشودن   نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۳ ، ۱۹:۱۳
سیدمهدی شاهچراغ