غزلی زیبا منتسب به فخرالدین عراقی
سلام
یکی از تفریحات دوست داشتنی من ، شعر خوندنه . ادبیات ما پره از غزلها و قصیده های بسیار زیبا که وقتی میخونی و تامل میکنی می بینی چقدر زیبا ، شاعر تو رو به دنیای خیال خودش میبره .
غزل زیر، منتسب به فخرالدین عراقی یه که تقدیم تون میکنم :
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها گل خیر آشنایی
همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانه گدایی
مژه ها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
در گلستان چششم ز چه رو همیشه باز است
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی
سر برگ گل ندارم، ز چه رو روم به گلشن
که شنیده ام ز گل ها همه بوی بی وفایی
به کدام مذهب است این، به کدام ملت است این
که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که تو دربرون چه کردی که درون خانه آیی
به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر میزدم من، که یکی ز در درآمد
که درآ، درآ، عراقی که تو خاص از آن مایی