شکلات کاکائویی

سلام
نوشتن مثل شکلات کاکائویی برای من شیرین و جذابه. این شکلات رو به شما تقدیم می کنم و امیدوارم ازش لذت و استفاده ببرید.

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

سلام

یکی از دوستان تو وایبر پست زده که :

......ایرانی نیستی اگه این مطلبو حداقل یه بار نخونی...... من ایرانی نیستم چون عربها پ ندارند و به پارس ها میگویند فارس و من هم همین را میگویم ***** من ایرانی نیستم چون بجای درود میگویم سلام و به جای بدرود میگویم خداحافظ **** من ایرانی نیستم چون روز کوروش بزرگ (7آبان) را نمیدانم چون در تقویم من ثبت نشده است ****** من ایرانی نیستم چون عربها به من آموختند به خوراک بگوییم غذا. در حالی که به پیش آب شتر میگویند غذا و من هم تکرار میکنم ***** من ایرانی نیستم چون عربها به من آموختند بجای گفتن واق واق سگ بگوییم پارس که نام وطنمان است ***** من ایرانی نیستم چون اعراب به من آموختند بگوییم شاهنامه آخرش خوش است چون در آخر شاهنامه ایرانیان از اعراب شکست میخورند **** من ایرانی نیستم چون بجای نشر و کپی این مطلب بیخیال از کنار آن گذر میکنم ....

 به عنوان یک انسان که توی جغرافیایی به اسم ایران به دنیا اومده دوست دارم یه بار جواب خودمو به این حرف ها که خیلی مواقع توی وایبر و غیره می بینم بیان کنم؛

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۵۰
سیدمهدی شاهچراغ

سلام

خداوند در قرآن می فرماید

لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه (احزاب آیه 21) : رسول خدا برای شما الگوی نیکویی است

ماها شاید بخاطر اینکه فکر میکنیم زندگی امروز ما ماشینی شده ولی زمان پیامبر اینطوری نبوده ، ممکنه اصلا دنبال فکر کردن توی رفتار و گفتار پیامبر و الگوبرداری از اون توی زندگی امروزی خودمون نباشیم . و شاید به نظرمون اصلا قابل الگو برداری نیست . اما من سعی میکنم در چند یادداشت متناوب، در خصوص این الگو حرف بزنم تا روشن بشه که کاربرد الگوپذیری ما از ایشون چیه و چگونه میتونه در زندگی به ما کمک بکنه .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۴۵
سیدمهدی شاهچراغ

دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمی‌دانم
همه هستی تویی، فی‌الجمله، این و آن نمی‌دانم

بجز تو در همه عالم دگر دلبر نمی‌بینم
بجز تو در همه گیتی دگر جانان نمی‌دانم

بجز غوغای عشق تو درون دل نمی‌یابم
بجز سودای وصل تو میان جان نمی‌دانم

چه آرم بر در وصلت؟ که دل لایق نمی‌افتد
چه بازم در ره عشقت؟ که جان شایان نمی‌دانم

یکی دل داشتم پر خون شد آن هم از کفم بیرون
کجا افتاد آن مجنون، درین دوران؟ نمی‌دانم

دلم سرگشته می‌دارد سر زلف پریشانت
چه می‌خواهد ازین مسکین سرگردان؟ نمی‌دانم

دل و جان مرا هر لحظه بی جرمی بیزاری
چه می خواهی ازین مسکین سرگردان ؟ نمی دانم

اگر مقصود تو جان است، رخ بنما و جان بستان
و گر قصد دگر داری، من این و آن نمی‌دانم

مرا با توست پیمانی، تو با من کرده‌ای عهدی
شکستی عهد، یا هستی بر آن پیمان؟ نمی‌دانم

تو را یک ذره سوی خود هواخواهی نمی‌بینم
مرا یک موی بر تن نیست کت خواهان نمی‌دانم

چه بی‌روزی کسم، یارب، که از وصل تو محرومم!
چرا شد قسمت بختم ز تو حرمان؟ نمی‌دانم

چو اندر چشم هر ذره، چو خورشید آشکارایی
چرایی از من حیران چنین پنهان؟ نمی‌دانم

به امید وصال تو دلم را شاد می‌دارم
چرا درد دل خود را دگر درمان نمی‌دانم؟

نمی‌یابم تو را در دل، نه در عالم، نه در گیتی
کجا جویم تو را آخر من حیران؟ نمی‌دانم

عجب‌تر آنکه می‌بینم جمال تو عیان، لیکن
نمی‌دانم چه می‌بینم من نادان؟ نمی‌دانم

همی‌دانم که روزوشب جهان روشن به روی توست
ولیکن آفتابی یا مه تابان؟ نمی‌دانم

به زندان فراقت در، عراقی پایبندم شد
رها خواهم شدن یا نی، ازین زندان؟ نمی‌دانم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۱۴
سیدمهدی شاهچراغ


امروز صبح، جمعه ، من و دوستم -مهندس مسلم نوری از رفقای قدیم دانشگاه- رفته بودیم بهشت زهرا دیداری با شهدا تازه کنیم. رفیقم خیلی زیاد میره ولی من شاید سه چهار ماهی بود که نرفته بودم. از یکی از درب های اصلی بهشت زهرا درب پایین حرم امام خمینی وارد شدیم . ما همیشه از این در وارد میشیم . روزهای جمعه ، اینجا خیلی شلوغه .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۲۱
سیدمهدی شاهچراغ